دستم را رها کرده ای
نسیم مهربانیت هنوز ،
لا به لای عطر بهار نارنج ...
پا میگذارد بر خاکهای مه گرفته ی خاطراتم ...
میترسم باران ، رد پایت را بشوید ...
* غمگینم ...
چونان پیرزنی که آخرین سربازی که از جنگ بر میگردد ،
پسرش نیست ...
" مایاکوفسکی"
+ نوشته شده در یازدهم فروردین ۱۳۸۹ ساعت توسط ع.ملکان
|