از ایستادنمان لذت ببریم
با اینکه اکثر صندلی ها خالی بود ...
دخترک روی پای پدر مریضش لم داده بود ...
پیراهن سفید و صورتیش با لبخند سرخش ترکیب زیبائی ساخته بود ...
دکتر که اسم زنانه ای را صدا زد ...
به من لبخندی زد و روی دو پای نیمه معلولش ایستاد ...
دخترک نا متعادل بود و ... من پریشان !
+ نوشته شده در هفتم مرداد ۱۳۸۸ ساعت توسط ع.ملکان
|